هیچ کتاب و اثری از مغز بشری،دربارهء تفسیر و بایستگیهای انسان و حقیقت جهان تراوش نکرده است،مگر این که انواعی از محدودیتها در محتویات آن کتاب و اثر وجود دارد.کجاست آن کتابی که از عهدهء توضیح نهایی حقیقت انسان،و شؤون و بایستگیها و شایستگیهای او برآید،و هیچ افراط و تفریط و نسبیتی در آن وجود نداشته باشد؟ کجاست آن کتابی که آورندهاش نیز جزیی از مخاطبهای او قرار بگیرد؟
آیا کتابی را تا حال سراغ گرفتهاید که پیچیدهترین مسایل جهان هستی و انسان را مطرح کرده،بدون اندک اختلاف و تناقضی،آنها را حل و فصل کند؟ اگر قرآن،این کتاب الهی را مورد دقت قرار بدهیم،برای اثبات الهی بودن آن،و اینکه ساخته و پرداخته مغز بشری نیست،میتوانیم مسائل زیر را مورد توجه قرار بدهیم:
این احساس،که در هیچ کتاب بشری به وجود نمیآید یکی از شگفتانگیزترین مختصات قرآن است.در این آیات دقت فرمایید: وقضی ربک الا تعبدوا الا ایاه(1)«و پروردگار تو حکم کرده است که نپرستید،مگر او را.»
البته پوشیده نیست که مقصود از کلمهء قضی در این آیه،حکم به معنای اصطلاحی نیست،که یکحاکم صادر میکند،و مردم،هم میتوانند به آن حکم عمل کنند و میتوانند عمل نکنند.بلکه مقصود جریان مشیت بالغهء الهی و تثبیت شدن آن در نظام هستی انسانهاست.یعنی عقل و فطرت انسانها را به طوری تعبیه کرده است که بهترین وسیله در راه وصول به هدف اعلای زندگی،که خداشناسی و خدایابی و خداپرستی است، هستند،و سرنوشت نهایی بشری،محوری جز خداشناسی و خداپرستی و خدایابی ندارد.
در این آیه،حالت اشراف و سلطه بر هستی و انسان،بقدری روشن است که با اندک اطلاع از ادبیات عربی میتوان درک کرد.این جمله،با حالت مخصوصی که گفتیم،نمیتواند تراوشی از مغز محدود و روان محاصره شده،در گوشهای از طبیعت و تمایلات معمولی بوده باشد.محتوای این جمله اثبات میکند که گویندهء آن به همه جهان هستی و انسانها اشراف و سلطهء کامل دارد.
«ای انسان،تو در حالت شدیدترین کوشش و تلاش،به دیدار پروردگارت نایل خواهی شد».(2)
محتوای این آیه،با طرز جملهبندی خاصی که دارد،با اشراف تمام به ماهیت انسان،و هدف نهایی او،و مسیری را که باید در رسیدن به آن هدف سپری کند،سرنوشت اساسی او را تعیین میکند. امکان ندارد این جمله از کسی صادر شود که خود جزیی از انسانهای غوطهور در طبیعت و آمال و خواستههای محدود است.
«و بدان جهت که خدای ابراهیم،وی را با مسائلی که مشیت خدا میخواست،آزمایش کرد، و ابراهیم از عهدهء آن آزمایشات برآمد فرمود:من تو را برای مردم پیشوا قرار دادم.ابراهیم گفت:آیا از نسل من نیز میتوانند به پیشوایی برسند؟خدا فرمود:عهد پیشوایی به ستمکاران نمیرسد».(3)
کسی جز آفرینندهء ابراهیم و حاکم بر سرنوشت او و همهء انسانها نمیتواند چنین جملهای را با اشراف کامل بیان کند.
«و بدین ترتیب شما را امتی معتدل قرار دادیم،تا ملاک[و میزان حیات معقول]مردم باشید و پیامبر ملاک و میزان[حیات معقول]شما باشد».(4)
مسلم است که بدون اشراف و سلطهء مطلقه به همهء ایدهها و آرمانها و عقاید و مصالح و مفاسد بشری،چنین جملهای از کسی صادر نمیشود.
«مگر انسان نمیبیند که ما او را از نطفهای آفریدیم.این انسان(بدون آنکه علتی داشته باشد)،ناگهان به خصومت آشکار با ما برخاست، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد. میگوید:کیست که استخوانهای پوسیده را زنده خواهد کرد؟بهاین انسان[که از خلقتش غفلت ورزیده است]بگو:همان خدایی که آفرینش نخستین انسانها را بهوجود آورد،بار دیگر،آن استخوانها را احیا خواهد کرد و او بر همهء مخلوقات داناست».(5)
«پس به کجا میروید؟جز این نیست که آن قرآن تذکری است برای عالمیان.کسانی از شما که میخواهند راه مستقیم به سوی کمال را پیش بگیرند،[از این تذکر بهرهور خواهند شد]و شما چیزی را مورد مشیت خود قرار نمیدهید،مگر اینکه مورد مشیت خداوند عالمیان بوده باشد».(6)
جملهء«به کجا میروید؟»،از مقامی صادر میشود که به بشر از کجا آمده است؟به کجا میرود؟و برای چه آمده است؟اشراف داشته باشد.قانونی که حکم بر خواستههای نیک و بد آدمیان است،آماده شدن زمینهای برای جریان قوانین هستی است،که جلوهگاه مشیت خداوندی است.اگر بشر،با اندیشه و کردار خود،زمینه رابرای جریان قوانین مثبت و سازنده آماده بسازد، مشیت خداوندی،طبق همان قوانین مثبت و سازنده،به جریان خواهد افتاد،پس معنای این که شما نمیتوانید بخواهید،مگر اینکه خدا بخواهد،این است که خواستن شما،در نتیجهء آماده شدن زمینهء جریان مشیت الهی است،که خود،مقدمات آنرا به وجود میآورید.این است حکم قاطعانهء حیات بشری،در مجرای گردیدنها. حرکت،با نادیده گرفتن این قانون،مقصدی ندارد.لذا،این سؤال توبیخ آمیز که به کجا میروید؟با اشراف تام و سلطهء مطلقه،متوجه بشر میشود.
قرآن در دوران پرتلاطم و پر از رویدادهای ضد و نقیض زندگی پیامبر اکرم نازل شده است.آغاز رسالت،و پایان رسالت،موقعی که مسلمانان در اقلیت دردناک به سر میبردند در آن هنگام که سرزمین عربستان تحت سیطرهء اسلام قرار گرفته بود،در شادیها و اندوهها،در شکستها و پیروزها و غیر ذلک،لحن آیات و سبک آنها به هیچ وجه مختلف و متضاد نیست.همچنین،در قرآن مجید،مسائل گوناگون جهانبینی و اصول مربوط به تفسیر انسان،در ابعاد گوناگونش،و همچنین مطالب مربوط به رابطهء انسان با خدا،و رابطهء جهان با خدا،و رابطهء انسان با جهان،رابطهء انسان با انسان،بهطور متنوع وارده شده است،بدون اینکه تناقض و تضادی میان آنها وجود داشته باشد.با اینکه قرآن نه کتاب علمی معمولی است،که دقت خاصی در مقدمات و نتایج و ابواب و فصول موضوعات مبذول شده باشد،و نه یک کتاب فلسفی است،که تجزیه و ترکیب مسائل بنیادین جهانبینی را با دقت کامل تنظیم میکند.
این عدم تقید میبایست اختلافات و تناقضگوییهایی را در قرآن به وجود بیاورد. مخصوصا با نظر به تلاطم و بیقانون بودن جامعهای که پیامبر اکرم در آن زندگی میکرد. برخی از مسیحیان و دیگر اشخاص خارج از اسلام،که درصدد پیدا کردن اختلاف و تناقض در قرآن برآمدهاند،در حقیقت بیاطلاعی خود را از قوانین ادبیات عرب و دیگر مسائل انسانشناسی و جهانبینی به ثبوت رسانیدهاند.
آیات قرآن مجید،از مقام شامخ ربوبی نازل شده است،و هریک از این آیات،دربارهء هر موضوعی هم که باشد،نه تنها با هیچ یک از آیات دیگر اختلاف ندارند،بلکه بدان جهت که هر یک از آنها بیان کنندهء جزیی از اجزای مجموعهء واقعیت مربوط به خدا و جهان هستی،در ارتباط با انسان،آن چنان که هست و انسان،آن چنان که باید و شاید، است،لذا،هریک از آنها،مکمل بقیه آیات قرآنی است.
اگر در آیات قرآنی کمترین اختلاف و تناقضی وجود داشته باشد،وحدت معانی و هدف مختل میشود،و شایستگی اعجاز را از دست میدهد. وانگهی،این قرآن،از هنگامی که نازل شده است، مورد مطالعه و بررسی و تحقق مخالفانی از ناقدان سخن و متخصصان ماهر در فنون محاورات و حقایق مربوط به خدا،جهان هستی و انسان،بودهاست.اگر اندک اختلاف یا تناقضی در آیاتقرآنی میدیدند،محال بود که آن را اشاعه ندهند. مخصوصا در موقع ظهور اسلام،کفار و مشرکین، با تمام قوا،برای از بین بردن اسلام صفآرایی کرده،و در این عرصهء مبارزه،عقاید و مال و منال و تاریخ و نژاد و فرهنگ خود را از دست میدادند. با این حال نتوانستند از عهدهء اثبات اختلاف یا تناقض در آیات قرآن مجید برآیند،در حالی که چنین کاری(اثبات اختلاف و تناقض)آنان را در همهء عرصههای رویارویی پیروز میکرد و نیاز به جنگ و کشتار و از دست دادن همهء شؤون حیاتی نبود.
این وحدت و انسجام قرآن،در ارائهء واقعیات بسیار فراوان پیرامون الهیات،طبیعیات،موقعیات، انسان در جهان هستی،احکام،دستورات، اخلاقیات و قصص[برای اعتبار و آموزش اصول و قوانین حیات در مسیر کمال]،ایجاب میکند که هر یک از مجموعهء آیات،مفسر و شاهد آیات دیگر بوده باشد.بهعنوان مثال،چهار آیهء آخر سورهء تکویر چنین است: «پس به کجا میروید؟این قرآن نیست مگر یاد -در قرآن مسائل گوناگون جهانبینی و اصول مربوط به تفسیر انسان،در ابعاد گوناگونش و رابطهء انسان با خدا،جهان با خدا،انسان با جهان و انسان با انسان،بدون اینکهتناقض و تضادی میان آنها وجود داشته باشد،آورده شده است.
آورنده برای عالمیان،برای کسی از شما که میخواهد در صراط مستقیم دین حرکت کند، شما نمیتوانید[چیزی را]بخواهید،مگر اینکه خداوند،پرورندهء عالمیان،آن را بخواهد».
اگر با قطع نظر از سایر آیاتی که مربوط به مشیت خداوندی است،آخر این آیه را معنی کنیم، محتوای آن جبر است،و محال است خداوند سبحان،انسانهای مجبور را مسؤول قرار بدهد.اما با نظر به بعضی از آیات دیگر،که مورد مشیت خداوندی را بیان میکند،جبر منتفی میشود و احساس اختلاف یا تناقض آیهء مزبور،با آیهء سوم از سورهء انسان،که دلالت بر اختیار میکند،برطرف میشود.
«ما انسان را به راه دین هدایت کردیم،یا شکرگزار است[و آنراه را مسیر خود قرار میدهد]و یا کفران میورزد[و از آن راه منحرف میشود]».
بعضی از آیات مربوط به مورد مشیت الهی،که مفسر آیات تعلق مشیت خداوندی به کارهای انسانی است،چنین است: «اگر کفر بورزید[خیانت به خود کردهاید]،زیر خداوند از شما بینیاز است و خداوند به کفرورزیدن بندگانش راضی نیست».
بنابراین آیهء شریفه و نظایر آن،که خداوند در آن آیات،از اضلال مردم خود را بری معرفی میفرماید [مگر اینکه خداوند آنان ضلالت را انتخاب کنند]، محال است مشیت خداوندی به کفر و ضلالت مردم متعلق شود.زیرا بدیهی است که مشیت، فرع،یا از نتایج رضایت به چیزی است.وقتی که در مورد رضایت خداوندی وجود داشته باشد، حتما در آن مورد مشیت او نیز وجود دارد.آیات متعدد دیگر میفرماید.اگر مشیت خداوندی تعلق میگرفت،همهء مردم را هدایت میکرد.پس مشیت خداوندی به هدایت مردم تعلق نگرفته است،بلکه مقدمات هدایت را،مانند ارسال رسل و انزال کتب و تعبیهء عقل و قلب،در درون بندگانش،به وجود آورده است،تا مردم،با اختیار خود،هدایت را انتخاب کنند.حال که خداوند هدایت بندگانش را با مشیت اجبار کنندهء خود نخواسته است،آیا ممکن است که ضلالت آنان را با مشیت اجباری خود بخواهد؟!
پس با نظر به مضامین مجموع آیات قرآنی، مربوط به مشیت و رضا و ارادهء خداوندی،و با توجه به آیات بسیار فراوانی که از طرق مختلف مردم را دارای اختیار معرفی میکند،به این نتیجه میرسیم که منظور از آن مشیت خداوندی که متعلق به کارهای اختیاری انسانهاست،مشیت قانونی، است.به این معنی که کسی که با مقدمات اختیاری،اقدام به یک کاری کند،خداوند متعال، همان مقدمات را مشمول قوانینی ساخته است که مطابق مشیت اوست.بهعنوان مثال:اگر شما با مقدمات اختیاری رفتید و مادهء محترقی را به دست آوردید و آن را روی جسمی که قابل احتراق است انداختید،آن جسم قطعا خواهد سوخت،زیرا سوختن جسم قابل احتراق با مادهء محترق،قانونی است که مشیت خداوند به آن تعلق گرفته است.با این ملاحظات که از آیات قرآنی استفاده کردیم، آیات آخر سورهء تکویر چنین تفسیر میشود.
مشیت الهی،این قانون را مقرر فرموده است که هرکس بخواهد وارد عرصهء مسابقه در خیرات شود،و بخواهد در راه مستقیم قدم بردارد،امور طبیعی و انسانی مربو به آن شخص و نیتش،مطابق مشیت الهی، به نتیجه برسد.
مفردات و ترکیباتی که در یک آیه قرار گرفتهاند، در درجهای از فصاحت و زیبایی هستند که موجب بروز جذبهء روانی مافوق شعر میشوند.در حدود شش هزار و ششصد و شصت و شش آیه،که قرآن را تشکیل میدهند،از امتیاز مزبور برخوردار هستند.با این حال،هیچ یک از محتویات این آیات،نه تنها مخالف عقل و منطق نیستند،بلکه به جهت توافق شدید آیات،با وجدان و فطرت پاک و عقل سلیم،دلیل آنها،همراه خود همان قضایاست،و برای اثبات حق بودن آن محتویات،تنها درک آنها کافی است.وقتی که آیهء قرآنی میگوید: «و نیست برای انسان،مگر سعی او،و قطعاسعی او به زودی دیده خواهد شد».(7)
با اندک اندیشه دربارهء احساس عمیق درونی،که دینامیسم حیات کار است،و با کمترین توجه بر اینکه هیچ کنشی در جهان هستی بدون واکنش نخواهد بود،محتوای آیهء مزبور،بدون احتیاج به تنظیم فرمولهای ریاضی و اشکال منطقی ارسطویی،از درون آدمی نمودار میشود.البته این نکته را در نظر میگیریم که این گومنه بهرهبرداری عالی از قرآن،مخصوص آن انسانهایی است که با قلبی بیآلایش،عشق به درک کمال و گرایش به آن دارند،و نیروی تمیز حق از باطل را در درونشان خفه نکردهاند.حقیقت این است که مهمترین مختص سلامت و پاکی فطرت آدمی،عشق به حقیقتیابی است،که تا آلودگیهای پست حیوانی آن را محو نکرده باشد،خود همان عشق،موقعیت و مسیر او را،در تکاپو به سوی کمال،مشخص و اثبات میکند.منطقی که از نهاد چنین عشق -اگر در آیات قرآنی کمترین اختلاف و تناقضی وجود داشته باشد،وحدت معانی و هدف مختل میشود و شایستگی اعجاز را از دست میدهد.
-منظور از عمق معانی در قرآن این است که قرآن،همهء مسائل نهایی مربوط به انسان و جهان را، در آیاتیکه کلمات و جملات آن بسیار ساده و زیباست،مطرح کرده است.
-بهترین دلیل اعجاز قرآن،قرار گرفتن قرآن،فوق تغییرات و دگرگونیهای بارز در جوامع انسانی است.
سازنده به وجود میآید،مافوق همهء منطقهایی است که با صحت و بطلان مواد خام خود کاری ندارد.
نباید چنین تصور شود که مقصود از عمق معانی، دشوار بودن و حالت معمایی است که هیچ کس نمیفهمد،بلکه مقصود این است که قرآن،همهء مسائل نهایی مربوط به انسان و جهان را،در آیاتی که کلمات و جملات آن بسیار ساده و زیباست، مطرح کرده است.بهعنوان نمونه: «ما بسیار آبادیها را که ستمکار بودند،شکستیم و نابودشان کردیم،و پس از آنها،گروه دیگری را به وجود آوردیم.در آن هنگام که آن ستمکاران غضب ما را احساس کردند،ناگهان پا به فرار گذاشتند.
[به آنان گفته شد:]فرار نکنید و برگردید به آن وضع پیشین خود،که خودکامگی و اسراف در معیشت را در آن به راه انداخته بودید،و برگردید به جایگاههای قبلی خودتان.شما مسؤول قرارخواهید گرفت.آنان گفتند:وای بر ما،ما ستمکاران بودهایم.این گفتارشان مستمر بود تا آن گاه که آنان را درو شده و خمود روی زمین انداختیم.ما آسمان و زمین و آنچه را که میان آنهاست،در حال بازی و برای بازی نیافریدهایم». آیات فوق،با کلمات ساده و بدون اندک پیچیدگی و ابهام در مفهوم جملات،با عظمتترین و اصیلترین قوانین عالم هستی و مشیت خداوندی و زندگی آدمی را بیان میکند.هر انسانی که مقداری با ادبیات عربی آشنایی داشته باشد،میتواند از آیات فوق استفاده کند.به عبارت کلیتر،هر انسانی،به اندازهء آشنایی با معانی کلمات آیات فوق و مقدار و چگونگی اطلاعی که دربارهء قوانین عالم هستی و مشیت خداوندی و ابعاد زندگی آدمی دارد،از آیات فوق بهرهبرداری خواهد کرد.برای توضیح بیشتر،تحلیل زیر را در آیات مزبوره مورد توجه قرار بدهیم: 1-ستم و ستمکاری،انحراف از حیات معقول است،و این انحراف،به قدری مورد غضب الهی است که کیفر آن را در همین دنیا به ستمکاران میچشاند.این غضب و کیفر،از بابت ناخوشایند بودن ستم و ستمکاری بر ذات پروردگار نیست. یعنی چنان نیست که خدا مانند انسانها از کارهای بد و رویدادهای ناملایم متأثر شود،و آسیب ببیند و احساس ناگواری کند.بلکه نتیجهءخود ستم و ستمکاری کیفر معین است،که مانند معلول،به دنبال علت خود به جریان میافتد.مقصود از کلمهء غضب و قهر و مانند آنها در آیات قرآنی،جز این نیست که مورد غضب،حلقهای را در زنجیر عالم هستی و حیات انسانی وارد کرده است که خلاف ارادهء تشریعی خداوندی در جهان هستی است.
2-قانون خلقت چنین است که گروهی،که به جهت ستم و ستمکاری از منطقهء حیات تکاملی بیرون رفته و ساقط شدهاند،گروهی دیگر جای آن را بگیرد،و چنان نیست که انحراف گروهی از منطقهء حیات تکاملی،قانون استمرار خلقت را مختل کند؛و به اصطلاح تورات،خدا از کردار خود غمگین و پشیمان شود.
3-احساس نزول بلا فرار کردن از بلا را،بدون معطلی به دنبال میآورد.زیرا دفاع از حیات،در متن حیات و مربوط به دینامیسم آن است.
4-مگر فرار از بلایی که خود بر سر خود آوردهاند،امکانپذیر نیست؟!این یک قانون کلی است،که وابستگی معلول به علت خود،بدون استثناء ایجاب میکند که هردو،دور یک مجرا قرار بگیرند.علتی را که من ایجاد کردهام،امکان ندارد که معلولش گریبان شما را بگیرد.میتوان گفت روح آدمی،مانند یک دریای وسیع،به وسعت عالم هستی یا مانند فریضهء اتر است،که همهء کیهان را پر کرده است.هرگونه کار و اندیشه و گفتاری که از آدمی سر میزند،موجی در خود روح آدمی پدید میآورد،که به وسعت عالم هستی است:
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
5-قانون مسئولیت کلی است.هیچ انسانی در این دنیا،که از خلقتی معتدل و از عقل و وجدان و قدرت برخوردار است،نمیتواند از مسؤولیت برکنار باشد.هر قانون فردی و اجتماعی،که شامل حال انسانی بوده باشد،مسؤولیتی مناسب با خود،در آن انسان ایجاب میکند.
6-قانون پشیمانی و اعتراف به تبهکاری و تیرهبختی اختیاری،که گاهی تلختر از شدیدترین کیفرهاست.آن پدیدهء ملکوتی،که وجدان نامیده میشود،هرگز اصالت و ضبط و بینایی خود را از دست نمیدهد.از ناچیزترین رویدادی که در موجودیت آدمی(منطقهء مأموریت خود)بروز میکند ،تا بزرگترین حادثهای که میتواند حتی حیات آدمی را تفسیر کند،در دیدگاه وجدان قرار میگیرد،و برای ضبط در روح آدمی،که خواه ناخواه رهسپار ابدیت است،تحویل میدهد.
7-این جهانی که همهء اجزا و روابط آن را قانون میچرخاند،و یک میلیارد میلیاردم اپسیلیون نمیتواند از قانون سرکشی کند،آیا احتمال میرود که بازی و بازیچهء بیهدفی بوده باشد؟!این وقیحترین نیهلیستی در واقعیات نیست؟!
8-ترف،که خودکامگی در صرف مواد معیشت و به بازی گرفتن حیات خود و دیگر انسانهاست، برخاستن برای مبارزه با قانون جدی جهان هستی است،که عبارت است از لزوم تحصیل حیات معقول.
خداوند در این آیات مبارکه،ترف را معلول بازی دانستن جهان معرفی فرموده است.ما هر اندازه در مسائل هشتگانه،که در تحلیل آیات فوق متذکر شدیم،عمیقتر بیندیشیم،به معانی عمیقتری خواهیم رسید،که سطح نگران نمیتوانند آنها را از الفاظ ساده و فصیح آن آیات درک کنند.در عین حال،در هر سطحی که از معلومات و ارتباط با واقعیات زندگی و جهان هستی باشد،با توجه بیغرضانه به محتویات آیات مزبور،خود را رویاروی واقعیات خواهد دید.
این همان امتیازی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه فرموده است: «شگفتیهای قرآن فناناپذیر است،و معانی بینظیرش را پایانی نیست،و تاریکیها،بدون استمداد از آن،مرتفع نخواهد شد».
جریان قرآن در فضای تاریخ مانند جریان خورشید و ماه است
امتیاز پنجم قرآن،که بهترین دلیل اعجاز آن است،همانا قرار گرفتن قرآن،فوق تغییرات و دگرگونیهاست،که در جوامع انسانی بروز میکند.فلاسفه و دانشمندان و مکتبسازان،چه بخواهند و چه نخواهند،چه بپذیرند و چه نپذیرند، هردو قلمرو انسان و جهان،به وسیلهء قوانینی که در آنها حکمفرماست،ثابتهایی را در دیدگاه ما قرار داده و قرار خواهد داد.بهقول مولانا:
قرنها بگذشت این قرن نوی است ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
فضل آن فضل است،عدل آن عدل هم گرچه مستبدل شد این قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت ای همام وین معانی برقرار و بر دوام
شد مبدل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست بر آب روان بلکه بر اقطار اوج آسمان
برای اثبات اینکه ثابتهایی در عالم هستی وجود دارد[یا به قول برخی از فیزیکدانان صاحب نظر، ثابتهایی در پشت پردهء نمودهای جهان و انسان، دستاندرکار است]،نخست باید اشتباهی را که از اختلاط ثابت و ساکن به وجود آمده است برطرف کنیم.
مقصود از ساکن و راکد و ایستا،مفهومی است در مقابل حرکت،که بقای یک شئی به یک حالت در دو لحظه از زمان است.در صورتی که منظور از ثابت،عبارت است از حقیقتی تقرر یافته،اعم از این که متحرک باشد یا ساکن،پویا باشد یا ایستا. بنابراین،خود حرکت و دگرگونیها،که در جهان و انسان حکمفرماست،یکی از ثابتهاست.
شروع خلقت جاندار از یک مرحلهء پست و تحرک آن به سوی رشد و کمال ثابت است.مطابق مشاهدات و قوانینی که ما از جهان عینی بهرهبرداری کردهایم،پدیدهء مزبور کلیت داشته و استثنا ناپذیر است.با نظر به آن مشاهدات و تجربیات و قوانین،امکان ندارد که روزی فرا رسد که خلقت فیل،از موجودیت پانزده سالگی آن شروع میشود، و به حال نطفه بودنش حرکت کند.این حرکت خاص در عالم جانداران،یکی از ثابتهاست. همچنین هر جانداری،تا آخرین حد قدرت و امکاناتی که دارد،از حیات خود دفاع میکند.این یک ثابت است که از نظر خصوصیات محیطی و نوع جاندار و گذشت زمان هیچ گونه دگرگونی نخواهد داشت.یعنی روزی فرا نخواهد رسید که جاندار،با ماهیتی که دارد،با داشتن قدرت و امکان،از حیات خود دفاع نکند،مگر تغییراتی پیش بیاید که ماهیت حیوانی که تاکنون ادامه داشته است،به کلی دگرگون شود.
انکار ثابتها در قلمرو جهان هستی و انسانی، مساوی انکار همهء قوانین علمی قطعی است که بر کلیات ثابت استوار شدهاند.آیات قرآن مجید، بیان کنندهء ثابتها در صحنهء جهان هستی و قلمرو انسانی است.در قرآن،پدیدههایی که برای شناسایی انسان مطرح کرده است،مانند سودجویی،دفاع کننده از خواستههای خود، عجول،ضعیف در برابر ناگواریها،قابل رشد و کمال،و...هرگز تغییر پذیر نیستند.همچنین، پدیدههایی که در روابط انسانها با یکدیگر،و رابطهء آنان با رهبران و گردانندگان جوامع،و قوانینی که تاریخ سرگذشت ملتها را میتواند تفسیر کنند،و چگونگی رابطهء انسان با خدا،در شکل ثابتهای اصیل،در قرآن گفته شده است.
هر اندازه که دیدگاه بشری،دربارهء انسان و جهان،وسیعتر و عمیقتر میشود،ثابتهای وسیعتر و عمیقتری را در قرآن،دربارهء آن دو قلمرو،خواهد دید.وقتی که شما با دیدگاه بسیار بسیار وسیع و عمیق مولانا جلالالدین در مثنوی آشنا میشوید،میبینید مولانا،از پنجرهء آن ثابتهایی که در آیات قرآنی آمده است،شایستگی تماشا بر آن دیدگاههای عمیق و وسیع را پیدا کرده است.
این یک مسئله فوقالعاده با اهمیت است که میبینیم مثنوی مولانا،که از کتابهای محدود و جاودانی بشری است،به قول مرحوم حاج ملاهادی سبزواری،نوعی از تفسیر قرآن مجید،است.اکتشافاتی که مولانا در قرآن مجید دربارهء ثابتهای جهان هستی و انسان،به آنها نایل شده است، مانند کشف زنبور عسل است که از انواع گلها و گیاهان،عسل را بیرون میآورد،در صورتی که دیگر جانداران توانایی آنرا ندارند.
در آن هنگام که بشر بتواند با قرآن ببیند و با قرآن سخن بگوید
در آن روز،بشر خواهد توانست همهء زندگی خود را تجسیم کنندهء قانون بسازد.به عبارت دیگر،در آن روز،گفتار و کردار و نیت و خودداری و اقدامش،در هر موقعیتی،همه و همه تجلیگاه قوانین خواهد شد،و تدریجا به آن درجه خواهد رسید که اگر از گفتار و کردار او قضیهای بسازد و آنرا به شکلی کلی درآورند،خود قانون خواهد بود. به عنوان نمونه: 1-امانتی را که گفته است،بدون کمترین خیانت به آن،به صاحبش رد خواهد کرد.این همان کردار است که اگر قضیهای آنرا به عنوان منشأ بازگو کند،همان قانون کلی الهی است که میفرماید: «خداوند به شما دستور میدهد که امانتها را به صاحبان آنها ادا کنید».(8)
2-کاری را که فردی یا گروهی از جامعه،برای او انجام دادند،و به طور کلی،هر کار و کالایی که از فرد یا گروهی از جامعه به دست بیاورد،ارزش آن را پایین نخواهد آورد.در این هنگام،چنین عملی، تبلوری از قانون و لا تبجسو الناس اشیائهم(9)است که محتوایش با عظمتترین قضیهء سازنده و اصلاح کنندهء همهء شؤون جامعه است.
3-خصومت شخصی،باعث نمیشود که انسان دست از عدالت بردارد.این رفتار،مجسم کنندهء این دستور کلی است که:«و عداوت قومی باعث نباشد که شما به گناه وادار شوید،و عدالت نورزید.عدالت بورزید».(10)
بشر،در چنان روزی،گفتار خود را با آیات قرآنی مستحکم خواهد کرد،و مبنای سخنش قرار خواهد داد.لغو و یاوه نخواهد گفت.دهانش با دروغ و سخنان زشت و فریبکاری آلوده نخواهد شد.
به امید چنان روزی«قرآن،کتاب خداوندی است که با آن میبینید،و با آن سخن میگویید،وبا آن میشنوید،و بعضی از آیات قرآنی،بعض دیگر را توضیح میدهد و بعضی از آن به[تفسیر و تأویل] بعض دیگر شهادت میدهد.در بیان الهیات، هیچ اختلافی در میان آیاتش نیست،و کسی را که با قرآن همدم باشد،از خدا منحرف نکند».(11)
(1)-سورهء اسراء،آیه 23
(2)-سوره انشقاق،آیه 6
(3)-سوره بقره،آیه 124
(4)-سوره بقره،آیه 143
(5)-سورهیس،آیات 78 و 79 و 80
(6)-سوره تکویر،آیه 26
(7)-سورهنجم،آیه 839
(8)-سورهنساء،آیه 58
(9)-سوره هود،آیه 85 و سوره اعراف،آیه 85 و سوره شعرا،آیه 183
(10)-سوره مائده،آیه 8
(11)-نهجالبلاغه،خطبه 133